June 30, 2006


.... نه نه نه نه نه نه نه نه نه
اینم از آرژانتین .
مطمئن بودم کار به پنالتی بکشه دروازه بان آلمان از دروازه بان ذخیرۀ آرژانتین خیلی برتره ،
هر چند که جام 90 در ایتالیا دروازه بان اصلی آرژانتین مصدوم بود و توی تمام بازی ها آرژانتین با دروازه بان ذخیره اش تا مرحلۀ نیمه نهائی بالا رفت و دوم شد ( یادمه شمارۀ 12 بود،اما اسمش یادم رفته)؛ هر کی به یاد میاره برام کامنت بگذاره لطفاً
الانه که مامان "آلمانی"خوشحال خودم زنگ بزنه و...؟

June 26, 2006

عکس از Jsam


من دارم زندگی می کنم
..........- تو.داری زندگی می کنی
- من دارم حرف می زنم
.........- .تو داری می خونی
- من دارم صدات می کنم
.........- .تو.داری گوش می کنی
- من دارم گریه می کنم
.........تو.- تو.داری نگام می کنی
- من دارم نگات می کنم
........- .تو داری زندگی می کنی
.............تو.تو داری زندگی می کنی
.....................وتو داری زندگی می کنی
................................

- من دیگه سکوت می کنم ، و از زندگی برات می نویسم ...؟
......................................................- .تو داری زندگی می کنی ...؟
دیدی دل تو دلت نیست اما خفه خون گرفتی و هیچی نمی گی ؟!؟
هزار کلمه واسه گفتن داری اما لال مونی گرفتی و یکیش رو هم به زبون نمیاری؟
اونوقت با یه نگاه مسخره خودت رو به خنگی می زنی و می خوای حرف رو عوض کنی !؛
نه اصلاً حرفی هم نزده ، اما همون نزده رو هم میخوای روی لباش پاک کنی ...
نگاش با نگاهت تلاقی می کنه ؛ ضربان قلبت 200 رو هم رد کرده ،
اما تو ....؟

June 22, 2006


آخر شب بود و توی تخت نشسته بودم و طبق عادت همیشه کتابی ورق می زدم ؛ سرم رو بالا گرفتم که نگاهم به عکست افتاد توی قاب نافرم روی دیوار روبرو ...
همین یک ساعت پیش باهات حرف زدم ؛, مثل همیشه یه مکالمۀ معمولی با جملات تکراری
- سلام
- خوبی؟
- چه خبر؟
...
و مثل همیشه یک کلام نمی گم که چقدر دلم می خواست پیشم بودی
یک کلام نمی گم که چقدر دلم می خواست بغلم می کردی
یک کلام نمی گم که چقدر دلم می خواست به چشمات خیره نگاه کنم
یک کلام نمی گم که چقدر ...؟

به لبۀ تخت تکیه می دم ، همۀ این فکرها واسه چند ثانیه از ذهنم می گذره، دوباره به عکست نگاه می کنم که چند روز پیش که باز دلم برات تنگ شده بود گذاشتمش تو این قاب .
می دونی کدوم قاب رو می گم؟ همونی که مال اون نقاشی دختر بچه هه بود با اون دو تا بچه گربه ها ... ؛ یادته؟
هیچوقت نفهمیدی چرا اون از معدود نقاشی های من بود که تمومش کردم و قاب گرفتم .
هیچوقت نگفتم که دوستش دارم چون من رو یاد تو میاندازه .
.................................................
یه کم بغض گلوم رو قلقلک می ده ،اما نه ؛ گریه نمی کنم، بجاش دفترم روباز می کنم و می نویسم :؟
آخر شب بود و توی تخت نشسته بودم ...؟

June 20, 2006















می دونم تو این مدت عکس زیاد دیدین ،این چند تا هم روش ؛
باز جام جهانی شد و من از کار و زندگی افتادم
...

عباس معروفی

عاشقانه‌های ناب را
برای کسی می‌سرايند
که شعله‌ی اميد
در چراغ انتظار
پت پت کند
و فانوس راه
خاموش و آويخته باشد
به ديوار

من اما
برای تو
کلمه کم می‌آورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم.
وقتی آمدی
با چشم‌هایم می‌گويم.
...
عاشقانه‌های ناب را
برای زنی می‌گويند
که با عطر
کلمات
شبی
دل‌آرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم.

June 19, 2006



این لینک رو یه سر بزنین خودمم تازه از ماجرا خبر دار شدم ،مال هفتۀ پیشه
تو فتوبلاگ "آرش آشوری نیا" عکس های مربوطه رو می تونید ببینید ،
اگر خواستین بیشتر بدونین ،وبلاگ پرستو
"زن نوشت" رو هم یه سر بزنین ...؟


پ. ن . علی رقم اینکه نیما منعم کرد ،دارم فیلم "مونیخ" رو می بینم؛ لابد درک می کنین چه حالی دارم که الان وسط فیلم اومدم اینجا !
از هر چی آدمه که تو هرشکل آدمکشی بوده و از هر چی تروریسته ، تو این لحظه حالم بهم می خوره ؛حالا می خواد به هر قصد و نیتی که باشه ...؟

June 16, 2006


جای طرفداران تئاتر خالی ،چند شب پیش رفتیم تئاتر" فنز" با بازی زیبای:
پرویز پرستویی ،حبیب رضائی، مهتاب نصیر پور و ترانه علی دوستی
جدا از بازی قشنگ این گروه ،اینکه بعد از مدتها داشتم یه تئاتر ایرانی میدیدم یه شوق و هیجان دیگه داشت
وقتی همون اوایل نمایش پرستویی وارد صحنه شد ،جمعیت اونقدر براش دست زدند و سوت کشیدند
که تا 2-3 دقیقه هیچی ازدیالوگ هاشو نشنیدیم!؟
شاید موضوع تئاتر خیلی واسه همه قابل لمس نبود ،اما بازی قوی اونها فکر کنم کسی رو از دیدن تئاتر پشیمون نکرده باشه
بعد از نمایش هم موفق شدیم با این هنرمندان عکس بگیریم که خیلی چسبید ...

خوب این روزها بازار فوتبال جام جهانی اونقدر داغه که من ترجیح می دم تا پایان بازی ها مطلب خاصی حتی راجع به فوتبال اینجا ننویسم ،هر چند که کار سختیه اما حوصله بحث کردن ندارم ،مخصوصاً در مقابل آقایون که تا یه کلمه بگی می زنن تو ذوقت که شما خانومها چی از فوتبال می دونین!؟ وحالا بیا ثابت کن که از سال 90 داری بازی ها رو دنبال می کنی و این حرفها ... فقط همین رو بگم ؛
بازم از شانس بد من دو تا تیم محبوب من تو یه گروه افتادند ؛
( آرژانتین و نارنجی پوشان هلند ) برای جفتشون آرزوی موفقیت می کنم و البته برای ایتالیا هم .
راستش هر چی بازی بقیۀ تیم ها رو نگاه می کنم ،بیشتر به نقاط ضعف تیم خودمون پی می برم ... بگذریم
بهرحال آدم به
"امید" زنده است دیگه ،گاهی هم البته به "امید ِ مهجزه" !!؟

June 12, 2006

تولدم مبارک

مرسی از اونهایی که دوباره برام تولد گرفتن !
و مرسی ازهمۀ اونهایی که به هم یا زنگ زدن یا ایمیل فرستادن

مرسی مرسی مرسی ...؟


مرسی از همۀ اون هایی که به یادم بودن
دیروز جای همه تون خالی بود ...؟

June 09, 2006


چند وقته
..یه خرده آدم شدم
...یعنی داخل آدم ها شدم
.....واسه همینه نوشتنم نمی آد !؟
.........خوشحال باشم یا ناراحت؟!؟

دلم یه مسافرت می خواد
یه جای ....
نه دیگه نمی گم یه جای دور
همین جوری لابد خدا پرتم کرد این سر کرۀ زمین !
مممم....مممم .... به یه جای ... اصلاً نمی دونم ؛ مهم نیست کجا
اصلاً همین جا که تو این عکسه دختره داره می ره
من دلم یه مسافرت می خواد
همین

June 04, 2006


این پست رو دارم خیلی با عجله می نویسم؛ اونم فقط بخاطر روی گل صفا ی عزیز از لس انجلس که با خودش کلی صفا آورده ؛ می تونین تو وبلاگش از کل جاهای دیدنی ونکوور دیدن کنین !
( به لطف عکس های قشنگی که این مدت گرفته و اونجا گذاشته)

من کلی ذوق زده شدم وقتی عکس های خودمون رو هم اونجا دیدم ( در انتها ی صفحه )...

صفا جان ؛امیدوارم که این چند روز در ونکوور خییییییییییییییییلی بهت خوش بگذره