July 22, 2007

...


They just left...
I am too upset to express my feeling,
Need time to be healed.
Honestly, I never thought that I might have such a feeling for anybody anymore ...

That has a long story ,why i have decided not to get this close,
and i had 1000 reasons for that which now,... all are gone !!!...

I would say, this is "love and to be loved"which i live to get there,
I would say, this is "the life" that like a river takes you anywhere,
or whatever you name it!

I should be happy that ,
still there are some souls which make your heart bitting for them and
you 're gonna miss them for thousand years.

July 15, 2007

عکاس :کاوه

حرفی واسه گفتن ندارم
مخصوصا ً تو این لحظه ...
فقط نمی خواستم هر وقت وبلاگم رو باز می کنم،این پست آخرم رو ببینم
همین
شاید چند تا اپیزود (بقول هاشین) کوتاه از فکر هام بنویسم؛ البته نه از همه اش

* نمی دونم مامانم از کجا فهمیده که من یه جایی تو اینترنت چیز می نویسم
ایران که بوده هرچی از نازی خواسته؛ بهش یاد نداده
اینجا هم که هست خیلی وقتها راحت نیستم وقتی دور ورمه حتی وبلاگم روباز کنم ...؟


* دلم واسه خواهر کوچولوم تنگ شده که یه دل سیر حرف بزنیم؛
گاهی میترسم نکنه ببینمش ، تو ذوقم بخوره که اونم عوض شده !؟!؟!؟...؟

* دیشب خواب دیدم زلزله اومد و
من و یه عده تو کلاس گیر افتاده بودیم
تو اومدی ما رو نجات دادی
من اصلاً خوشحال نبودم ...


* در شرایطی که طی 2 سال گذشته بیش از 90 درصد دوستا و آشناهای هم سنم (در اینجا) بچه دار شدند و یا دارن می شن!؟!؟
من هیچ احساسی نسبت به این موضوع ندارم !!!
نکنه که من یه چیزیم هست !؟!؟ ...؟


* مثل ترک اعتیاد ؛دارم آروم آروم کنارت می گذارم
بدون اینکه خودتم بدونی
راستی تو چی می دونی؟!؟!؟
هیچی ... مطلق هیچی

* باز موهامو کوتاه کردم
خیلی ...؟

...