November 17, 2008

stupid part of me....

you are here,
in me,
deep inside me,
In my stupid heart which is still beeping,
...
you know how many times i have tried to kick you out and i couldn't?!

why?
why i just can't give up every thing ?!

November 07, 2008

November 4th , 2008


برای هزارمین بار دنبال یه برگ کاغذ سفید زیر خروار کاغذ های روی میزم می گردم و می خوام بنویسم , نمی دونم از کجا شروع کنم ...
دو جمله می نویسم و استاپ می کنم ...
چند روز شلوغ پلوغ و داغونی داشتم ، خیلی وقت بود تا به این حد تو زندگی ام قاطی نبودم ...
گاهی حس شیرینی رو تو ذهنم مزه مزه می کنم و می رم یه جای دورِ دور، گاهی حس تلخی رو تو دلم می چشم و یهو می زنم زیر گریه ...
نپرس چرا، که دیگه مهم نیست چرا، دیگه هیچی مهم نیست ، بزرگ نیست ، پایدار نیست ...
فکر می کنی می دونی چی می خوای ، اما نمی دونی؛
یعنی فکر می کردی میدونی ...؟